میلیونها سال است که خان ایزدی طبیعت بر پهنه گیتی گسترده شده است و هر آفریدهای به فراخور، روزی خویش را از آن برمیگیرد. نشستن پیرامون این سفره آداب و آیینهایی دارد که انسان «عصراتم» آنها را فراموش کرده است.
تو گویی، انسان «یافتههای» خود را «آفریدههای» خود پنداشت. او گمان کرد که اگر پی به چرخش زمین نمیبرد، زمین میایستاد؛ یا اگر کروی بودن سیمای زمین را در نمییافت، زمین مسطح میبود؛ گمان کرد که او مرکز جهان است و جهان گرد او میچرخد، پس به حکم «اومانیته»، خان هستی تنها برای او گسترده است؛ گمان کرد که در هستی همسفرهای ندارد؛ او، هر که را به جز خود، طفیلی این سفره پنداشت.
او دریاها را از فاضلابهای صنعتی انباشت؛ لایه ازن را شکافت؛ بر دمای جو زمین افزود؛ یخهای قطبی را ذوب کرد؛ سموم شیمیایی گوارش ناپذیر برای بیوسفر زمین به ارمغان آورد؛ با دستکاریهای خودآگاه یا ناخودآگاه در ژنوتیپ جانداران، به انگیزه رسیدن به حداکثر سود اقتصادی ممکن، جهشهای ویرانگر پدید آورد؛ با کمک داروهای محرک رشد، اصطلاح «مرغ یک روزه» را جایگزین اصطلاح «جوجه یک روزه» کرد؛ از تنوع ژنتیکی گیاهی و جانوری محیط زمین، کاست؛ زمین، زمین مادر، مادر زمین؛ زمینی که گاهواره آدمی شد و در خود پروراندش تا «انسان مدرن»، یا به قول خودش «پسامدرن»، را پدید آورد.
اکنون این خلیفه ناخلف، مادری را که بی هیچ چشمداشت وی را در خود پرورد، میآزارد. آدمی، زمین را آنچنان گاز میزند، که کودکی، یک سیب سرخ نشسته را. اما، زمانیکه او تمام سیب را گاز زد، زمانیکه همه درهها را پر کرد و کوهها را خالی، زمانیکه همه جنگل ها را اتوبان کرد، زمانیکه همه مراتع را مبدل به مجتمع آپارتمانی نمود، زمانیکه همه درخت ها را روزنامه، همه حیوانات را تاکسیدرمی، همه کانیها را روکش کف آشپزخانه و همه ماهیها را صید نمود، آنگاه که سفره خالی شد، باید در کنار سفره خالی نشسته، زانوی غم در بغل، منتظر مرگ تدریجی خویش باشد. سرانجام، دود تمام جنگلهایی که بشر برای مطامع خود (از جمله، توسعه زمینهای کشت صنعتی، ویلاسازی و…) سوزاند، به چشم خودش خواهد رفت.
در گذشتهای نه چندان دور، بشر، روح طبیعت را میستود، او معتقد بود که «انسان به زمین تعلق دارد، نه زمین به انسان»، او خود را همه هستی نمیدانست، بلکه جزیی از آن میشمرد؛ او معتقد بود که هر یک از موجودات به سهم خود در خان گسترده طبیعت صاحبحق است. حکمت خداوندی حتی روزی پشهای را نیز در خون ما قرار داده است.
اینک پاسخگوی نسل منقرض شده «شیر دشت ارژن»، «ببر مازندران»، «ببر تاسمانی» و هزاران گونه جانوری و گیاهی دیگر کیست؟ چه چیز میتواند جایگزین مراتعی باشد که آسفالت شدهاند؟ چه چیز میتواند جلوی بارانهای اسیدی را بگیرد؟ چه چیز میتواند میکروارگانیسمهای جدیدی را که با مقاومت خود در برابر انواع پادزیستها، دانش پزشکی بشر را به سخره گرفتهاند مهار کند؟ موجوداتی که حاصل کاربست جاهلانه علمند هستند.
آیا درست است که ما، گیاهی را، تنها به خاطر اینکه از نقش او در نظام پیچیده طبیعت آگاه نیستیم، «علف هرز» بنامیم و سالانه میلیونها تن سموم علفکش (شما بخوانید «زمینکش») را بر ریه زمین نازل کنیم؟ آیا تاوان نادانی ما را دیگران باید بدهند؟ تفاوت یک گوساله با یک ماشین شیردهی در چیست؟ آیا ما اجازه داریم با رژیم تغذیه یا نوع پرورش او چنان رفتار کنیم که گویی قطعاتی از یک ماشین را کم و زیاد میکنیم؟ مگر نه اینکه بیماری «جنون گاوی» حاصل یک دستکاری کوتهاندیشانه و سودجویانه در نوع تغذیه گاوهای انگلیسی بود؟ «جنون گاوی» ، «آنفلوآنزای مرغی» … آیا این اسامی را باید به گاو و مرغ نسبت داد یا به همان کسی که خود بهتر میشناسید (انسان)؟
آیا زمان آن فرانرسیده است که پیش از استفاده از دانش، جایگاه استفاده از دانش را بشناسیم؟ آیا زخم های وارد آمده بر پیکره زمین بهبود خواهند یافت؟
نژادهای جهشیافته و جدید میکروارگانیسمها و انگلها، آفت نیستند، بلکه پاسخ طبیعت به جنایتها و دخالتهای بیجای بشر در حق اویند؛ از قدیم گفتهاند: «از ماست که بر ماست».
ادامه این روند، شاید به روزی بیانجامد که «آدمی» نیز، همچون «دایناسورها»، به فهرست موجودات منقرض شده این کره خاکی بپیوندد. البته این بار علت، یک شهابسنگ عظیم نیست، بلکه عامل، خود انسان است.
پرسش پایانی: «کدامیک آفت به شمار میآید؟»
الف. تریپانوزومها، شیستوزوماها، آسکاریدهها
ب. ویروس HIV، سن گندم، ملخ
ج. زمینلرزه، سیل، آتشفشان
د. بشر
اشارهای به: نابودی زمین به دست انسان